درتاریکی پارت{30}
۱هفته بعد
.
مینسو:جونگکوکااا
کوک:جانم؟
مینسو:میتونم برم و خانوادمو ببینم؟
کوک:مطمئنی مشلی پیش نمیاد؟
مینسو:آره آره مطمئنم
کوک:باشه برو
مینسو:آخ جون ممنون(خر ذوق)
مینسو سریع لباساشو میپوشه و بعدش به سمت خونشون حرکت میکنه
.
۲۰دقیقه بعد
.
مینسو:هوففف بالاخره رسیدم
انگشتشو روی زنگ طلایی رنگ کنار در فشار میده
دینگ دینگ(صدای در)
خدمتکار جوونی درو باز میکنه
خدمتکار:اوه بانوی من شما برگشتین؟
همی نگرانتون بودن
مینسو:پدربزرگ برگشته؟
خدمتکار:بله
مینسو:سلام به همگی من اومدم(بلند)
مادر مینسو بدو از پله هامیاد پایین
و با گریه مینسو رو بغل میکنه
مینسو:اخ مامان یواش تر
مم:میدونی چقدر نگرانت بودیم؟
مینسو:بابا کجاست؟
مم:رفته تورو پیدا کنه
مینسو:تنها؟
مم:نه با بادیگارداش
مینسو:نمیخوای بهش زنگ بزنی و بگی من برگشتم؟
مم:عه اره راست میگی الان زنگ میزنم
مادر مینسو به سمت اتاقش رفت تا گوشیشو برداره و به پدررمینسو زنگ بزنه مینسو هم از فرصت استفاده کرد و به اتاق پدربزرگش رفت
.
.
.
.
امکان داره تا تابستون نباشم واسه همین میخوام اگه بشه فیک رو همین امروز تموم کنم
.
مینسو:جونگکوکااا
کوک:جانم؟
مینسو:میتونم برم و خانوادمو ببینم؟
کوک:مطمئنی مشلی پیش نمیاد؟
مینسو:آره آره مطمئنم
کوک:باشه برو
مینسو:آخ جون ممنون(خر ذوق)
مینسو سریع لباساشو میپوشه و بعدش به سمت خونشون حرکت میکنه
.
۲۰دقیقه بعد
.
مینسو:هوففف بالاخره رسیدم
انگشتشو روی زنگ طلایی رنگ کنار در فشار میده
دینگ دینگ(صدای در)
خدمتکار جوونی درو باز میکنه
خدمتکار:اوه بانوی من شما برگشتین؟
همی نگرانتون بودن
مینسو:پدربزرگ برگشته؟
خدمتکار:بله
مینسو:سلام به همگی من اومدم(بلند)
مادر مینسو بدو از پله هامیاد پایین
و با گریه مینسو رو بغل میکنه
مینسو:اخ مامان یواش تر
مم:میدونی چقدر نگرانت بودیم؟
مینسو:بابا کجاست؟
مم:رفته تورو پیدا کنه
مینسو:تنها؟
مم:نه با بادیگارداش
مینسو:نمیخوای بهش زنگ بزنی و بگی من برگشتم؟
مم:عه اره راست میگی الان زنگ میزنم
مادر مینسو به سمت اتاقش رفت تا گوشیشو برداره و به پدررمینسو زنگ بزنه مینسو هم از فرصت استفاده کرد و به اتاق پدربزرگش رفت
.
.
.
.
امکان داره تا تابستون نباشم واسه همین میخوام اگه بشه فیک رو همین امروز تموم کنم
۵.۷k
۲۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.